به مناسبت ماه محرم :
نشسته سایه ای از آفتـــــــــاب بر رویش به روی شانه توفان رهاست گیسویش
ز دور دست ســــــــــواران دوباره می آیند که بگـذرند به اسبان خویش از رویـش
کسی بزرگتر از امتـــــــــــحان ابراهــــیم کسی چنانکه به مذبح برید چـــاقویش
کجاست یوســـــــــف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می آورد بویــــــــش
نشسته است کنارش کسی که می گـرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیده ام ز خود : اوکیــست؟ که این غریب نهادست سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویــــــــش
کسی که با لب خشک وترک ترک شده اش نشسته تیر به زیر کـــــــــــمان ابرویش
کسی ست وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویـش
عجـــب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکــنون به روی نیزه سری که روی شانه طوفان رهاست گیسویش
شاعر معاصر :فاضل نظری
|